Sep 30 2003
کاکو، سِی کن!
امشب عاقبت پیدا کردم اون چیزی رو که مدتهای زیادی بود دنبالاش میگشتم! البته نه توی خونه خودم بلکه خونه یک رفیق. کتاب شعر شیراز بیژن سمندر رو داده بودم به یک نفر یادم رفته بود پس بگیرم، تا اینکه امروز بعد از ظهر رفته بودم خونش برای آریه گرفتن یک چندتا کتاب، دیدم کتاب نازنینم هم توی کتاب خونهاش هست! بلافاصله مصادرهاش کردم و امشب بخاطر جشن گرفتن این موضوع یک شعر از اونو تقدیم شیرازیها میکنم، میگم شیرازیها چون گمان نمیکنم دیگران چندان شعر سمندر رو به لهجه شیرازی بتونن بخونن.
هِی صبح شد و باز به امید تو شُو شد
هِی از چیش من اشک به یاد تو وِلُو شد
من لِبدی مفلوک و تو بشکن بالُو بِنداز
شِفتِش نمیدم از حرکاتت دِلُم اُو شد
دل دُشتَم و جُز دل چیچی دُشتَم که ز مَردم،
یِی عمر قایِم کِرده بودُم، باز چَپُو شد
جِر دادی و شِر کِردی و پیوند پُوکُوندی
ای اَرقِه مالوندیش و خودت گفتی یِهو شد
گفتم یَلهِ شَم ، تو شا چراغ تیرشِه ببندم
تا بلکه حالیم شه که چطُو شد که ایطُو شد؟
پِلکیدم و پِلکیدم و افسوس …. ها بَلهِ
تا مَشت شدی شرهیِ جونُم رُو ِ رُو ِ شد
در هر کِر و هر سوک تو رو هِی جار زدم من
یعنی که بدون تو دلُم غرق اَلُــو شد
من شاپَرکم، بچهِی فلک از بِه چِلُوندُم
دل لِه شد و بازیچه و اسِی دَس ِ بَچُو شد
دیشُو چُغُلیت کِرد سمندر ، کاکُو سِی کن:
ئی بَسِه زبون از غم عشق تو قَــدُو شد!
نوشته: خُسن آقا در ساعت: 9:43 pm در بخش: بدون دسته بندی